طنابی از حسرت ها خواهم ساخت
و به درختی از ندیدن ها خواهم بست
گردن حضور بی وجود خودم را
به دست دلهره های طناب خواهم داد
از صندلی چوبی ثانیه ها گذر خواهم کرد
و با لگدی به این ثانیه ها
با ثانیه ها، با تو، با آسمان و با این درخت خشک و پوسیده
خداحافظی خواهم کرد
نمی خواهم حتی بارانی از غصه چشمان زیبایت را تر کند
من اکنون آزادم
مثل پرنده مثل یک برگ جدا مانده از درخت
اکنون آزادم
بگذار کمی نفس بکشم هوای اینجا سرشار از بوی توست
اینجا کسی برای نرسیدن به آرزوهای آبی مرا سرزنش نمی کند
بگذار پرواز کنم
اینجا دیگر دیواری وجود ندارد
که فکر مرا در میان خود حبس کند
بگذار با تقلایی خودم را به دست طناب بسپارم
و پرواز کنم
بگذار بروم
اینجا سرد است......
*..:: یه چیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزا یــــــــــــــــــــــــــی : ::.*
۱)حـس هام قاطی پاتی شدن .....
۲) شد یه سال که رفتی .... ولی من هنوز هستم ..... منتظرم ....
۳)خودمم نمیدونم چیا نوشتم ...فقط یه دفعه دلم خواست یه چیزی بنویسم ..... هر چی به ذهنم رسید گفتم ..... ( چه حالی داد ! ! ! ! ! ! ! )
۴) اون روز چه سوال مسخره ای از رشاد پرسیدم که گفتم خفه قون کجاست ..... قاه قاه ..... منم از خفه قون در اومدم(حالا خیلی خوب میدونم خفه قون چیه ) ...بازم حرف داشتم اما دیگه انگشتام یاری نکرد .... ( همه ی آدمکهای مسخره از اون دندونیه گرفته تا اون غش و ضعفیه .... )
۵) همین ......
کاش هرگز عاشق نمی شدم هرگز *هرگز *هرگز *هرگز *هرگز *هرگز *هرگز