سه تا دیونه.....

- در یک تیمارستان سه تا دیوونه را برای امتحان کردن میزان دیوانگی در آنها انتخاب میکننئ . بعد زیر یه لامپ یه میز میزارن و روی اون را روغن میریزن و به دیوونه ها میگن که این لامپ را عوض کنید .!!
دو تا از اونا هی میرفتن بالا و هی می‌افتادن پایین . ولی دیوونه‌ی سومی یه روزنامه میاره و میندازه رو میز و بعد میره لامپ را عوض میکنه !!؟ بعد علت کار را از اون میپزسن . میگه : هیچی ، چون دیدم اون دوتا دستشون به لامپ نمیرسه و هی می‌افتن ، من هم یه روزنامه گذاشتم تا دستم برسه !!!!
-----------------------------------

- برای بررسی میزان دیوانگی در یک تیمارستان ، سه تا دیوونه را به اتاقی میارن و برای اونا نوارِ روضه ( عزا ) میزارن . دوتا از اونا شروع میکنن به بندری رقصیدن و بالا و پایین پریدن . ولی یکی از اونا آروم میشینه و بغز میکنه !!. از اون میپرسن :خب ، چرا تو نرقصیدی ؟
میگه : آخه من عروسم !!!!!
------------------------------------

- یه بار به سه تا دیوونه میگن اگه شما سیب زمینی بودید و داشتید سُرخ میشدید، چی کار میکردید ؟! . دوتا از اونا شروع میکنن به لرزیدن و به این طرف و اون طرف پریدن . ولی سومی سَره جاش وایمیسه بوده و تکون نمی‌خوره . !! میپرسن : چرا تو تکون نخوردی ؟ میگه : آخه من به تهِ ماهی تابه چسبیده ام !!!!!!!


توجه               ..........                  توجه

شعر زیر را دنبال هم بخوانبد :

(( میازار موری که دانه کش است که جان دارد و ..

جانم به قربانت ولی حالا چرا ..

 عاقل کند کاری که باز ..

  آید به کنعان غم مخور  کلبه‌ی احزان شود روزی ..

 ز سر سنگ عقابی به هوا ..

خواستن توانستن است ...!!! ))

شعر از : خواجه عبدالله بنفش (پسر خواهر خواجه عبدالله طوسی)

 

 

River in fall

 

 ،چه کنم که تاب و توانم از من میگریزد

وقتی که نام او را

 .در حضورم به زبان می آورند

 

از کنار هیزمی خاکستر شده

از گذرگاهی جنگلی میگذرم

 ،بادی نرم و نابهنگام میوزد

 ...سبکسرانه با بویی از پاییز

 

و قلب من از آن

 !خبرهایی از دوردست ها می شنود،خبرهای بد

...او زنده است و نفس میکشد

 !!!اما غمی به دل ندارد