River in fall

 

 ،چه کنم که تاب و توانم از من میگریزد

وقتی که نام او را

 .در حضورم به زبان می آورند

 

از کنار هیزمی خاکستر شده

از گذرگاهی جنگلی میگذرم

 ،بادی نرم و نابهنگام میوزد

 ...سبکسرانه با بویی از پاییز

 

و قلب من از آن

 !خبرهایی از دوردست ها می شنود،خبرهای بد

...او زنده است و نفس میکشد

 !!!اما غمی به دل ندارد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد