تست خود شناسی از روی پنیر

تست پنیر !


تست خود شناسی پنیر-  پنیر مورد علاقه شما راجع به شخصیت شما میگوید !

پنیر ،یکی از لذیذ ترین غذاهاست که با تنوع خاص خود تقریبآ می تواند تمام سلیقه ها را راضی نگاه دارد ، اما در عین حال چیزهای دیگری نیز راجع به این افزودنی خوشمزه وجود دارد که احتمالآ شما چیزی درباره آن نمی دانید : پنیر می تواندنکات بسیاری را در رابطه با خودتان به شما بگوید ! یک تحقیق جدید در این زمینه که از سوی انجمن لبنیات سازی امریکا انجام شده، نشان می دهد نوع پنیری که انتخاب می کنید می تواند اطلاعات زیادی را راجع به شخصیت شما آشکار سازد این تحقیق توسط ((لورا ورلین ))انجام شده است. بنابراین بگویید پنیر و ببینید چه نوعی از آن باعث خوشحالی شما می شود



                              


                                    خدایا، خیلی دوستت دارم

چهار ساله بودم که از دور و برم اسم خدا را می شنیدم. کلمه ی جدیدی که نمی دانستم چیست! فقط در جستجویش بودم.
مادرم می گفت: خدا خیلی مهربان است. او همیشه مواظب توست. مواظب باش کار بدی نکنی که باعث دلخوری اش شود. پس سعی کن همیشه خوب باشی. خدا بخشنده است.
توی کمد لباس قایم می شدم و از مادرم می پرسیدم: مامان خدا الان مرا می بیند؟
می گفت: هر جا که باشی می بیندت.
این بار لباس ها را دور خودم می پیچیدم و می گفتم: حالا چی؟
می خندید و می گفت: حالا هم می بیندت.
همان لحظه بود که خدا را پیدا کردم، در همان تاریکی کمد لباس. پیرزنی مهربان با موهای بافته و سفید، مثل برف. درشت، چاق و پر قدرت. لباس مادربزرگ ها را به تن داشت با دست هایی توانا که در دست راستش چوب بزرگی بود. چهارزانو نشسته و نگاه مهربان و معصومش مرا مجذوب خود می کرد.
خانه اش از چوب بود. از زمین خیلی فاصله داشت. از پنجره ی خانه اش که نگاه می کردم، همه جا آبی بود. پر از آرامش. خانه اش با رنگ های خیلی زیبا تزیین شده ولی خیلی ساده و کوچک.
چقدر دوستش دارم. همیشه تا صدایش می کنم در کنارم ظاهر می شود، با همان فضای آرام بخش. سرم را روی زانو هایش می گذارم و او نوازشم می کند، گاهی هم اشکهایم را می بوسد. من نگاهش می کنم و او همیشه به من لبخند می زند، از ته دل می خندم و گونه های شیرینش را می بوسم. مرا در آغوش می گیرد و آن لحظه می دانم که از هیچ چیز نمی ترسم، هیچ وقت تنها نیستم.
ولی هیچ وقت حرف نمی زند، دوست دارد از بازی چشم های زیبا و پاکش همه چیز را بخوانم.چه احساس غریب و زیباییست. خدایا چقدر دوستت دارم. در کتابی خوانده ام: انسان خوشبخت کسی است که خدا را در درون خود دارد، و من چقدر خوشبختم.

حرف دل

 

رازمن وتو  

رازی است بین منو تو که خدا داند و بس .

آری چشمانت تنها راز زندگی من بود وبس !!!

تنها امیدم.  تنها عشقم!!!  اما لطف عشق در سوختن و نرسیدن است و بس .

هرگز واژه زیبای دوستت دارم را بر زبان نراندم . سکوت کردم . آری همواره از چشمانت نیرو گرفتم . همواره با حضورت !دلم به وجد آمد ! اشکم جاری شد! درونم طوفانی شد! درونم غوغایی بود و فریادی و فغانی!  اشک شبها اوج عشقم بود!اما فرسنگ ها فاصله!!! چه نسبتی بین آن چشمان و آن نگاه پر معنا و این دل پوسیده وجود داشت نمی دانم!!!! اما باز هیچ نگفتم . می خواستم داد برنم . از صادقانه ترین نقطه دل فریاد بر کشم. اما نزدم! اکنون نیز می سوزم ولی هرگز نخواهم گفت !  خدا رو چه دیدی ! شاید روزی راز ما هم آشکار گردد! و آن روز دیر است و دیگر منی نخواهد بود ساده و کودکانه بگویم که تو را به او سپردم و همین برایم کافیست. اما بدان که اگر بمیرم آتش عشقت از مزارم شعله خواهد کشید و من منتظر شمعی از سوی تو بر مزارم خواهم ماند.