شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی
تو را با لهجه ی گلهای نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های خلوت احساس
تو را از بین گلهایی که در تنهاییم روئید با حسرت جدا کردم
و حریم چشم هایم را
به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمی دانم چرا رفتی ؟ نمی دانم چرا ؟ شاید خطا کردم
و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی
نمی دانم کجا ؟ تا کی ؟ برای چه ؟ولی رفتی
و بعد از رفتنت
باران چه معصومانه می بارید
ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
و بعد از اینهمه طوفان وهم و پرسش و تردید
کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت :
تو هم در پاسخ این بی وفائیها بگو
در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
و من در حالتی بین اشک و حسرت و تردید
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سرد است
و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل
میان عنصری از جنس بغض کوچک یک ابر
نمی دانم چرا ؟
شاید به رسم عادت پروانگیمان باز
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم..

ای آدما

آی آدم ها...!

به شب آویخته مرغ شباویز
مدامش کار رنج افزاست، چرخیدن.
اگر بی سود می چرخد
وگر از دستکار شب، درین تاریکجا، مطرود می چرخد...

به چشمش هر چه می چرخد، ـــ چو او بر جای ـــ
زمین، با جایگاهش تنگ.
و شب، سنگین و خونالود، برده از نگاهش رنگ
و جاده های خاموش ایستاده
که پای زنان و کودکان با آن گریزانند
چو فانوس نفس مرده
که او در روشنایی از قفای دود می چرخد.
ولی در باغ می گویند:
« به شب آویخته مرغ شباویز
به پا، زآویخته ماندن، بر این بام کبود اندود می چرخد.»
" نیمایوشیج "

نامه عاشقانه پسری عرب به یک دختر ایرانی (طنز)

نامه عاشقانه پسری عرب به یک دختر ایرانی (طنز)

یا ایـــها المــعشوق , بعد از السلام و الاحوال پرســی انـا

امیـدوارم که مزاجک عین الصحت و السلامت بوده باشد .

و اگر انـــت از احـوال انا خواســته باشـی لاملال لنا سوای

فراقــک , کـــه ان هم انشــــــا الله تعالی فی همـــین ایام

دیدارنا و مرادنا حاصلوننـا . باری یا ایها العزیز انا فــی آتش

العـشق کمثـل الماهیتابه میـــسوزم! و جلز و ولزنا درآمده.

فی کـــل شبها که انا ســرم را علی المتــــــــکا میگذارم ,

اشــــــــــــــــــکنا کمثل الرودخـــــانه جاریه" علی البـــستر

و آه سوزاننی بســـــــــــــــوی آسـمان صعودن !

الهی انا قربـــــــــان انت بروم . انا قسم میخورم بجاننی و

بجانک که فی کـــل شبها ابدا" خواب فـــــــــــی چشماننا

لا داخـــــلون و اغـــلب الی صبح بیــــدارون و گریـــــه زارون فی هجرک .

انا قربان چــــشم و ابرویت بروم و جـــــــــان ناقابل الحقــیر فدای بدن ابیضت بشود !

بـخدا رنگم من هجرانک کمـــــثل الزردچوبه اصفر شــــــده

و قلبنــــــا کمثل الآلبالـــو احمر گردیده .

" آه ... آه یاویلنا کــه هــــــــــــر نصفه شب بیادکم یوقوقو ! یعنـــی وق وق !

میـکنم و هرچه نامه جات العاشقانه بسوی انت ارسالون

هیچ لاجـــوابون گویا انا را آدم لا حسابون !!! "

به جان انت که از جان الحقیر عزیزتر است قلبنا فی فراقک

مـــجروح و لباب قلبنا بروی انت مفتوح !

انا نمیدانم که چرا از من فرارون ! در صورتی کـــــــه انا من

العشـقک بیقرارون گویا لارحم فی قلبک !!!

انــــــــــــــا هستم واحد(اون) جوان(اون) الباسواد و صاحب

المعلومات الکثیره . بــا تــــــــــمام این احوال حاضرم حلقه

العبودیت و الچاکری ترا فی الگوشم آویزاننا!

رحـــــم .... ارحم ! یعنی رحم کن نگذار من(men) جفائک

خودم را با اربـــع نـخود تریاک یقتلون !!!

انا دیـــــگر طاقت الفراغ ندارم و به وصالک مشتـاقون ولـی

خداوند به قدر مثقال ذره وفا فی وجودک لا آفریده !!!

انــــــــــــــا تا ثلاث ماه دیگر مرتبا" فی هر هفته واحد نامة

العاشقانة بـرای انـت مینویسم ! تا بحال زارنا متــــفکرون

و چنانچه باز هم بر درد دلـم لا یرسون آنــقدر اشکنا مـــن

الچشمنا سرازیرون تا جـــــــــــان آفرین تسلیمون !!!

آنکه من الفراقک زردا" و لاغرون

الجوان الضعیف الخفیف الکثیف !
نوشته شده توسط: میثم
__________________